http://khasellu.com/
همیشه باید عبور کرد...
اما گاهی در خیالات خود، عابرکوچه ای می شوی که عطری دل انگیز دارد از روزهایی آشنا که تنها غبار زمان سر و رویش را گرفته... می خواهی عبور کنی اما مرور خاطرات آن کوچه، غبار را از سر و رویش می تکاند و تو هرچه بیشتر می مانی، خاطراتت را زلال تر مرور می کنی و وابسته تر می شوی ...
حکایت این روزهای دل من است !
و من با اینکه هنوز هم در این کوچه به تماشای تو ایستاده ام، اما معتقدم: همیشه می توان عبور کرد... !
.........................................................
* این کلبه حقیر را برای خودم دست و پا کردم تا مونس تنهایی ام شود و یادگار روزهای ابری دلم...
*تمام نوشته هایم شده اند دل نوشت! اینجا دفترچه خاطرات یک مهاجر است. گاهی شرح هجرت را می نگارد و گاهی شرح دل را ... نمی دانم کی در مسیر قرار خواهم گرفت ... !
به نام او که برای بنده اش کافی است ...
هجوم کلمات و آشفتگی این روح سرگردان، اجازه تمرکز و نوشتن را نمی دهد... آخرین برگ این دفتر هم مثل ذهن خسته ام، پر شد از خط خطی !
این قلم مانند روح آشفته ام، از این شاخه به آن شاخه می پرد. همچو او آشیانش را گم کرده... نگاهش نگران است ... بال زخمی اش اجازه پرواز نمی دهد...
راستی کسی می داند از اینجا تا آشیان روح من، چقدر راه است...؟
و راز رسیدن در چیست...؟ *
و آرامش چگونه معنا می شود...؟
......................................
* الا بذکر الله تطمئن القلوب
* دلتنگ جرعه ای زیارتم آقا ...
* لحظه ها را می شمارم ... تا رسیدن 5 صبح دیگر باقی است ... مرا دریابید...!
* خستگی را در سطر سطر این دفتر مجازی حس می کنم. دلم، این دفتر حقیقی، جرعه ای شادی می خواهد. سبویم خالی است آقا ... بی تابی ام را ببخشید اما ... پس کی؟
* اگر این آدینه از ظهور سرشار شود، صبحم چراغان خواهد شد ...!
* شده ام حاشیه نویس، پی نوشت هایم را می بینید؟!! دعا کنید به متن زندگی بازگردم !
به نام او که برای بنده اش کافی است ...
باز هم دل تاریک شب و قلم و صفحات آخر این تقویم ...
به دیدن خودم آمده بودم ... زندگی ام را مرور می کردم و خاطرات تلخ و شیرینش را از کودکی تاکنون در ذهنم حلاجی می کردم... به انسان هایی فکر می کردم که هر کدام به نوعی در زندگی ام نقشی داشته اند ... اما بیشتر به خودم می اندیشیدم که سرنوشت زندگی ام را به دست گرفته ام و به پیش می رانم ...
به این سردرگمی، به این چند راهی ها، به این انتخاب ها، به این تصمیمات و به این زندگی ...
به کارم، به درسم، به زندگی ام و به تو ...
به مادرم، به پدرم، به زندگی ام و به آنها ...
پس از کلی تلاش برای باز کردن این کلاف پیچ در پیچ ذهنی، تنها دلیل آشفتگی ام را همین یافتم: « بازگشت به گذشته ...! »
در حال زندگی می کنم اما نگاهم به روزهای تلخ یا طلایی گذشته است ... از او که ستارالعیوب است تقاضای عفو و بخشش برای هموار شدن مسیر دارم اما خودم عبور نمی کنم ... من ایستاده ام هنوز ...! و تا گذر نکنم پلی روبرویم نخواهم دید... باید بروم !
و اولین صفحه دفترچه خاطرات کودکی ام را به خاطر آوردم:
زندگی بودن نیست ... زندگی ماندن نیست ...
باید رفت ... و شدن را پیوست ...!
و من باید بروم ... باید عبور کنم ... نه با شعار که با دل ... با ذهن و با تمام وجود ...
لحظه ها را می شمارم ... تا رفتن تنها چهارصبح دیگر باقی است ... به آستان مقدسش که برسم از تو هم عبور خواهم کرد و به او خواهم پیوست ...! زیباست ... دل کندن از گذشته و پیوستن به آینده ... به صبحی روشن که انتظارم را می کشد...
به همان رویای تعبیر نشده ام که اگرچه در گذشته رخ داد اما نویدبخش صبح دل انگیز آینده بود ... صبحی که شاید همین فردا باشد ...! به شکوفه های آلبالو و لبخند دلنشین او، به گرمای صدایش که بازخواهم گشت ...
...
و تو ای مهاجر! باورت می شود که امید درب خانه دلت را کوبیده باشد...؟ پاسخ اجابت نمی دهی؟ در را بگشا و میهمان ناخوانده ات را پذیرا باش... چند صباح بیشتر نمانده... به افق بنگر و بدان در پی هر شفقی، افقی خواهد بود ... بار دیگر طلوع کن ...!
و باور داشته باش که او هماره با تو بوده و آنقدر دوستت داشته که هیچ گاه خوب ها را برایت نخواسته، بهترین ها را برایت برگزیده !
کوچک شده بودی، او منتظر بزرگ شدنت بود ...!
خم شده بودی، او منتظر ایستادنت بود...!
بی تابی می کردی اما پاسخی نمی شنیدی...
چرا که او منتظر آرام گرفتنت بود ...!!!
........................................................
* من بهترین خدا را دارم ...!
* در دل تاریک شب بر صفحه کاغذ فرود آمد ... نیمه شب آدینه
46. شبی غروب می کنم کنار چشمهای تو/ و بی گناه می روم به دار چشمهای تو
من از تمام عاشقی به این بسنده می کنم/ که یک دقیقه سر کنم کنار چشمهای تو
47. گاهی وقتا چقدر ساده عروسک می شویم!
نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم؛ فقط احمقانه سکوت می کنیم...
48. یکی می پرسد:اندوه توچیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم: برای آنکه باید باشد و نیست!!!
49. هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم/ انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی...
50. لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا!
بدان روزی آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخندت با تمام سازهایت می رقصد...
هیچ وقت رازت رو به کسی نگو. وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی
چطور انتظار داری کسی دیگهای برات راز نگهداره
هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد
سایت پیچک دات نت با ارائه خدمات جالب و متنوع در خدمت تمام فارسی زبانان جهان است
سایت پیچک با ارائه قالب های جدید و متنوع آماده کمک رسانی به شماست
با ما به سلیقه خوب خودتان جان بخشیده و زیبایی را تکمیل کنید
زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایی است مثل رویای یک کودک ناز
زندگی زیباییست مثل زیبایی یک غنچه باز
زندگی تکتک این ساعت هاست
زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من
زندگی پینه دست پدر است
" زندگی مثل زمان در گذر است"