http://khasellu.com/
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
? صبح فردا ?? نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید.
آنها پیشنهاد می دادند و جوان را آزاد می گذاشتند که پاسخ مثبت یا منفی بدهند اما چه کسی جرات داشت که بگوید نه!
با این همه ازدواج های فامیلی هنوز هم در جامعه رواج دارد و گاه علیرغم مخالفت خانواده، این ازدواج با درخواست و اصرار خود فرزندان انجام می شود.
دکتر مرادیان زند روانشناس در این باره به شبکه ایران می گوید: در واقع مفهوم ازدواج ایجاد یک رابطه قوی است رابطه ای که بتواند جایگزین روابط دوستانه گذرا و سست شود.
مرادیان در ادامه میگوید: همه ما در زندگی اجتماعی با دوگونه از مشکلات روبرو هستیم، یک دسته مشکلات اجتماعی است که به واسطه فرهنگ رفع می شود و دیگری مشکلات شخصی است که به واسطه روابط دوستانه قابل حل است.
او با بیان این مطلب که روابط دوستی نمی توانند همیشه پایدار باشند ادامه می دهد: اکثر روابط دوستی موقتی است و نمی تواند دوام پیدا کند به همین خاطر همه ما به دنبال فردی هستیم که بتوانیم با او یک رابطه قوی داشته باشیم، رابطه ای که تا آخر عمر بتوانیم آن را ادامه دهیم، اما فرقی نمی کند که این رابطه با یک فرد غریبه باشد یا یک فرد آشنا.
او ادامه می دهد: در نفس ازدواج، غریبه یا آشنا بودن فرد مقابل چندان تاثیر گذار نیست، مهم این است که تفاهم بین افراد وجود داشته باشد.
مرادیان در ادامه بحث خود به عوامل تاثیر گذار بر ازدواج اشاره می کند و می گوید: اما یکسری عوامل بیرونی نیز وجود دارند که می توانند هم باعث موفق بودن و هم باعث ناموفق بودن یک ازدواج شوند. به عنوان مثال سطح اقتصادی، فرهنگ و یا پایگاه اجتماعی خانواده زوجین.
او در ادامه گفته های خود می افزاید: حالا اگر دو طرف آشنا باشند شناخت کافی و کامل از پایگاه یکدیگر دارند به همین خاطر این عاملی است که موفقیت ازدواج را تسریع می کند اما این عامل بیرونی هیچ گاه نمی تواند بر عوامل درونی اثر گذار باشد، یعنی اگر دو طرف با یدیگر تفاهم نداشته باشند مشکل آنها در سایه این عوامل بیرونی کمرنگ نخواهد شد.
طلاق و ازدواج های فامیلی
اما آیا صرف داشتن شناخت کافی از خانواده یکدیگر دلیلی برای بوجود آمدن یک رابطه موفق میان زوجین خواهد بود؟
مرادیان در این باره می گوید: با تمام ویژگی های مثبتی که در ازدواج های فامیلی وجود دارد اما آمار طلاق نسبت به ازدواج های غیر فامیل بیشتر است.
دکتر دوایی روانشناس در تحلیل این موضوع به شبکه ایران می گوید: در بحث ازدواج فامیلی پرونده ای از گذشته افراد وجود دارد، فرد در این ازدواج تنها خودش نیست بلکه با کوله باری همراه است که به تدریج باز می شود و نهفته هایی آشکار می شود که تا قبل از آن ناپیدا بوده است.
دوایی ادامه می دهد: به عنوان مثال بسیاری از دلخوری های زن و شوهر در این گونه ازدواج ها بر می گردد به تنش هایی که از قبل در خانواده و فامیل وجود داشته است.
او به موضوع شناخت اشاره می کند و می گوید: بسیاری از افراد ازدواج های فامیلی را به این دلیل ترجیح می دهند که می توانند به راحتی نسبت به طرف مقابل شناخت پیدا کنند اما من معقتدم که برای شناخت افراد غریبه هم راه های بسیاری وجود دارد.
دوایی با بیان این که در مورد ازدواج های فامیلی توصیه و نهی نمی شود می گوید: شناخت مهم است، اما در ازدواج بحث های دیگری نیز مطرح است به عنوان مثال تنوع و نوآوری یکی از بحث هایی است که به آن توصیه می شود، ما به افراد توصیه می کنیم که در هر مرحله از ازدواج بیش از آنچه برای آن مرحله تعریف شده است پیش نروند، اما گاه دیده می شود که افرادی که با یکدیگر از قبل آشنایی داشته اند بسیاری از تجربه های هر دوران را چشیده اند و این موضوع باعث می شود که از جاذبه های ازدواج کاسته شود.
تناسب ها را دریابیم
بدری السادات بهرامی، مشاور خانواده نیز در این باره می گوید: قبل از هر ازدواجی لازم است دو طرف یکدیگر را مورد ارزیابی قرار دهند و بررسی کنند که آیا با هم تناسب دارند یا خیر. این مورد در ازدواج های فامیلی نباید فراموش شود. بسیاری از مردم گمان می کنند چون خانواده دختر و پسر یکدیگر را می شناسند، پس نسبت به بررسی و ارزیابی این تناسب های مهم نیازی احساس نمی کنند. اتفاقا اکثر مشکلات هم از این طرز فکر ناشی می شود که دو خانواده بی گدار به آب می زنند.
بهرامی می گوید: در این جا به دلیل وجود چنین تناسب هایی که با فامیل خود داریم، گمان می کنیم تناسب شخصیتی و عاطفی هم بین فرزندان ما برقرار است.
این باور غلط می تواند زمینه بی انگیزه و بی رغبت شدن دختر و پسر جوان یا خانواده های آنها شود و آنها را از ارزیابی و بررسی اینکه آیا در تناسب اخلاقی و شخصیتی با هم هستند منصرف کند.
بنابراین توصیه می کنم همه دختر و پسرها قبل از حرکت به سمت عواطف و دلباخته شدن، در مورد این تناسب ها و این که آیا مناسب هم هستند یا نه، بررسی کنند و خانواده ها اجازه دهند آزادانه تصمیم بگیرند.
" گویا هنوز در جامعه ما: دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی..........
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر وخاله وعمه ت هستن
دختر بودن یعنی " دخترو رو چه به رانندگی؟ " تو باید چرخ خیاطی برونی!
دختر بودن یعنی " شنیدی شوهر سیمین واسش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟"
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه
دختر بودن یعنی "چه معنی داره عکس گذاشتی تو پروفالیت؟ (حتی باحجاب!)
دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا"
دختر بودن یعنی تو گرما لباست 4 متر و نیم پارچه ببره که مردان به گناه نیفتن!
دختر بودن یعنی " تا حالا کجا بودی ؟"
دختر بودن یعنی "کجا داری میری؟"
دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم "
دختر بودن یعنی "کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن !
دختر بودن یعنی بگی: "کاشکی منم پسر بودم !!!!!!!!!!!!!!!!"(پاک کردن صورت مسئله و بزرگترین توهین به خودت)
دختر بودن یعنی بگی: "تو مردی میتونی اما من که....!"
دختر بودن یعنی " خیلی خودسر شدی"(ترجمه: خجالت نمیکشی از مغز و سر خودت استفاده میکنی؟!!!)
دختر بودن یعنی سوار دوچرخه میشی؟ بگیریدش!!! اما اصلآ ناراحت نباش چون اجازه داری ترک موتور شوهرت بشینی! ! !
دختر بودن یعنی "خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم"
دختر بودن یعنی دائمآ هلو بودن ! البته هلوی پوست کنده با اپیلاسیون کامل!
دختر بودن یعنی سالها بشین تا شاید یه روز یه سبیل کلفت بیاد زنگ درخونتونو بزنه و ببرتت ایشالآ خوشبخت میشی ننه !
دختر بودن یعنی 40 سالت شده هنوز داری میگی :"ایشالا وقتی رفتم سر خونه زندگیم... !" یکی نیست بگه بابا زندگی تو 40 ساله شروع شده تا حالا چه گلی به سر خودت زدی؟ چه لذتی از زندگی بردی؟ حتمآ باید بشینی تا یکی دیگه بیاد تورو خوشبخت کنه؟! ! !
دختر بودن یعنی بر بدن خود حقی قائل نبودن! یعنی سوء تغذیه برای مانکن شدن!
دختر بودن یعنی یه مرد چند میلیون ازت بگیره و دماغتو قصابی کنه تا یه مرد دیگه خوشش بیاد البته اگه در این راه شهید نشی!
.....دختر بودن یعنی آنچنان شستشوی مغزی بشی که به مصادیق ظلمی که بهت شده افتخار هم بکنی !
دختر بودن یعنی ضعیفه بودن ! و دائم به دنبال سایه بالا سر (همون آقابالاسر) گشتن
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم...
از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ....
احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!
کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده...؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!"
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم: می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک . وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم،
نوشته بود:
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا
• تقویم نگار 90 - تقویم اسلامی :
نمایش تقویم شمسی, قمری و میلادی
نمایش مناسبت های ملی
نمایش مناسبت های مذهبی
ادعیه منتخب
- مدیریت امور مالی:
مدیریت مالی
مدیریت یارانه ها
مدیریت حسابهای بانکی و چک
مدیریت هزینه های درصف
- مذهبی :
قبله نما بر اساس شاخص های مختلف
مدیریت نماز و روزه قضا
نمایش اوقات شرعی برای مراکز استانها
ذکر شمار
پخش اذان
-وضعیت آب و هوا :
نمایش وضعیت هوا
حداقل, حداکثر دما برای روز جاری تا چهار روز بعد
نمایش سرعت باد
نمایش میزان رطوبت و فشار هوا
میزان دید
- سایر امکانات :
مدیریت کارهای روزانه
امکان ثبت یادآوری دوره ای
امکان درج یادآوری در تقویم گوشی
پشتیبانی گوشی های با صفحه لمسی
و...
از اینجا دانلود نمائید ........ کلیک کنید
شبی خسته رستم ز رزم و نبرد *** کشید از درونش یکی آه سرد
نه جفتی که دستی کشد بر سرش *** نه یاری که بنشاند اندر برش
بخود گفت "رایانه "را ساز کن *** هم ایدون تو "وبگردی" آغاز کن
ز تن برنکند او سلاح و زره *** به "لپ تاپ" خیره به ابرو گره
چو "رایانه "را پهلوان"بوت" کرد *** سلاح و زره یک طرف سوت کرد
از این خیرگی گشت مامش غمین *** رخش پر زخشم و دلش پر زکین
بدو گفت رودابه ای پهلوان *** در آغاز گویم تو را با زبان
تو لشکر بیاراستی گاه رزم *** به آراستن نیست در خانه عزم ؟
اگر بر نتابی تو نظم درون *** تو را افکنم از سرایم برون
در اینجا سرو کارو تو با من است *** که رودابه چون زال پیل افکن است
تهمتن ازین گفته بگرفت خشم *** نتابید و گردید ، پر آب چشم
چو زین سرزنش گشت زار و پریش *** فراموش بنمود" پسورد" خویش
بزد بر سر" ماوس "مشتی گران *** که ترسند از هیبتش دیگران
در اندیشه می بود گُرد دلیر *** بپیچید بر خویش چون نره شیر
بیاد آمدش، ناگهان رمز خویش *** بیاورد "کیبورد" "رایانه" پیش
فشرد او بسی دکمه ها را به زور *** سرانجام بنوشت رمز عبور
نمایان شد آن صفح? نیلگون *** که می کرد او را همی رهنمون
که آکنده از "آیکون "رنگ رنگ *** که می برد او را به شهر فرنگ
به "چت روم"شد ناگهان پور زال *** که آنجا بود مرکز عشق و حال
در آنجا یکی بود دخت زرنگ *** به" چت" گشت با او همی بیدرنگ
مر آن دخت را نام تهمینه بود *** پری روی و پر مهر و بی کینه بود
تهمتن چو شد وارد گفتگو *** به او گفت اوصاف خود مو به مو
بگفتا منم رستم داستان *** بود شهر ما زابل باستان
یکی رخش دارم بسی تیز پا *** گذارد همی پشت سر" زانتیا"
به زور و به بازو ندارم همال *** نباشد در این باره جای سوال
به سیم و به زر خانه انباشته *** بنایی دو اشکوبه افراشته
مرا مرده ریگ است گرزی ز سام *** بکشتم به آن شیرها در کنام
چو تهمینه دید این همه فَر و جاه *** ز شادی بزد خنده ای قاه قاه
به خود گفت آن دلبر ماهرو *** روا نیست کم آورم پیش او
بگفتا سمنگان بود شهر من *** که گشته همی رشک ملک ختن
ندانی منم دختر پادشاه *** ندارد کسی همچو من بارگاه
که چون ماهم و پنج? آفتاب *** پری رو تر از دخت افراسیاب
به کاخ وبه باغ وبه ملک و سرا *** غلام و کنیزک به صف اندرا
به" وب کم" اگر رخ نمایان کنم *** تورا پاک شیدا و حیران کنم
بگفتا بیا تا ببینم تو را *** چو غنچه ز گلبن بچینم تو را
چو تهمینه آگه شد از آن نیاز *** بیافزود با عشوه بر فَر و ناز
بگفتا چه اندیشه کردی جوان *** که خواهی ببینی رخم را عیان
هزاران جوان مَر مرا خواستگار *** بزرگان و خوبان چو اسفندیار
چو رستم شنید این سخنهای او *** ببست ناگهان بغض راه گلو
سراپاش گردید خشم و خروش *** رگ غیرتش زود آمد به جوش
بزد بر سرمیز "رایانه" مشت *** دوصد ناسزا گفت و حرف درشت
بگفتا به رخ می کشی دشمنم *** تو پنداشتی کوهی از آهنم
مده بر دلم بیش ازین پیچ و تاب *** مکن بیش از این پور دستان خراب
چو تهمینه در مخ زنی بود چُست *** بخود گفت کارم شد اینک درست
به زانو درآوردم این پهلوان *** که دیگر ننازد به زور و توان
توانا تر از عشق نیرو مباد *** که ایزد بر این پایه گیتی نهاد