http://khasellu.com/
استاد پرویز مشکاتیان در گذشت...
که باور میکند ...
اکنون دیگر مضراب ها آرام گرفته ، اما اندوهناک است...
اکنون دیگر گلهای سنتور خموش، اما گریان است...
اکنون دیگر دستان پر از قاصدک لرزان است...
اکنون دیگر عود، دود نمیکند ، شعله دارد سوزان است...
گنبد مینا غبارآلود است و جان عشاق سپند عزا...
اکنون دیگر جان جهان بر آستان جانان، سر عشق را بازگو میکند...
که باور میکند...
که باور میکند خزان سرو آزاد را...
استاد دیگر خلوت گزیده و بیداد نمیکند...
که باور میکند...