http://khasellu.com/
به نام او که برای بنده اش کافی است ...
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
مهاجری که هجرت نکند که مهاجر نیست! باید عبور کرد و رفت...
...
شاید هرشب اگر خستگی کارهای روزانه، قدرت بیداری را از چشمانم نگیرد در هیاهوی بی منتهای درونم و سکوت و آرامش عمیق شب هنگام، به خودم بیاندیشم. به مهاجری خسته از درون خویشتن!
و گاهی فاصله خودم را تا خدا اندازه می گیرم...!
آخرین حرف دیشبم این بود: دلم می خواهد صدای خدا را بشنوم ... !
و اندکی بعد فکر می کردم من چقدر از این شبها در زندگی داشته ام و چه روزها که چشم حقیقت بر این تلنگرها بستم و بی اعتنا به صدای همان خدایی که دلم برایش تنگ شده بود، سرم را گرم دنیا و مشغولاتش کردم...
و امان از وقتی که شیطان نفس بر من مسلط شود ...!
رب اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذ بک رب ان یحضرون
........................................................
* دلم برای آن روزهایی تنگ است که خدا را لابلای نفس هایم احساس می کردم...!
* دلم مناجات نیمه شب می خواهد. من کجای دنیایم ...؟!
* امروز یکی دیگر از مشغولات دنیایی را از خودم دور کردم. دلم نو شدن می خواهد، طراوت و تازگی بهار را ... دعایم کنید !